سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونِ جوشانِ امام حسین علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- کشورما  قبلا درهمه ابعاد حتی اموزش وپرورش وبعضی دانشگاه ها وارتش وغیره موش از مایشگاهی غرب بودیم- باکمال بیشرمی  سال ششم دبیرستان هفتادصفحه فیزیک اضافه کردند که بهترین دبیرستان  فارس وبلکه ایران بودمیگفتند ما مهارت کامل  نداریم وبایدمطالعه کنیم- وازاین مقدار سئوال کنکوری می اید بیشرم ها دادند بخصوص از قاب  الکیریی سئوال پیچیده دادند ومن فقط  پنجاه نکته ازان را یاد گرفتم به ما میگفتند  دردرس هائی قوی هستند کم مطاله کنید بیشر مسئله حل کنید درس های تاحد  حفظی یکی را قربانی کنید مثلا شیمی  یکی از مزخرف ترین  رشته ان زمان شیمی بود تمام کتاب بیادحفظ میکردیدومسائل اش خیلی خوب بلد میشد ودومین درس زیان انگلیسی وعربی بود وقت زیاد میگرفت من دوثلث سوم شیمی خیلی خوب بود ولی برای کنکور انرافدا کردم ودبیست وپنج روز اخر شیمی را گروهی شروع کردیم بخواندند استادریاضی من حضرت جناب اقای دسترنج است که معلم خصوصصی من بود شاگرداول دانشسرای عالی بود جناب دکتر هشترودی استاد ایشان بود به ایشان گفته بعدا درایران نمان یافرانسه برو ویا امریکا به امریکا رفت والان یکی ازاساتید برجسته ریاضی درانجا است وبرادری دارد درفیزیک یکی ازمومنین طاق زمان قبل بود- ایشان میفرمودند دکتسرهشترودی که زنگ تفریح میرفت دختر وپسرها درکلاس دانس میرفتند چندسئوال میدادوپای تخته مینوشت  ومیرفت  میگفت حل کنید بسیارسخت همه فکر میکردیم ومن از ترس  مابقیه خودم مینوشتم وبه همه نمره میداد من درکلاس خصوصی بخواست بچه ها کتاب دانشگاهی شروع کردیم بخواندن- بیست وپنچ روز مانده به کنکور من روزها تکی خانه میخواندیم واز ساعت سه بعد از ظهر- میرفتیم کنار استانداری درفلک ستاد سابق امام حسین علیه السلام  حاضر- دوتا نورافکن داشت مینشستیم سه نفری درس میخواندیم- وشب انجا به نوبت میخوابیدم تا  ساعت شش ونیم وبعدبه منزل میرفتیم ماشین تک وتوکی میامد- وجالب پیرزنهای  جهان سومی مارا که میدیدند میاستادند ودعا میکردند وبچه ها  بقلوا وپسته یا شیرنی ه به ایشان تعارف میکردندودرروحیه من بسیاراثر گذاربود- ودراخر فقط به شیمی توجه کردیم ده روز مانده بود به کنکور من شب خوابیدم بهموقع خواستند منرابیدار کنند - بیدار نشدم بعدا فمهمیدم که قندخون زود می افتد وبیخوایب مضر است بچه ها منرابه بیمارستان نمازی بردند- من درکما بود نزدیک ساعت نه من بهوش امدم ولی جلی چشمان منیک پرده سیاه بودصدها میشنیدیم- صدای پدرخودم می شنیدم که به دکتر  میگفت ایا ایشان حالا حالا بهوش می اید ایشان میفرمود تا ده دقیقه دیگر بهوش میاید من میتوانستنم -حدس بزنم که دکتر بلند قامت  تراز پدر من استده دقیقه بعد پرده ارام از جلوی چشمان کنار رفت ومن نشستم ادراک فقط دین داشتم وادراک تجزیه وتحلیل وپاسخگوئی نداشتم پدرم گفت ایشانرا میتواینم ببریمگفتند صبر کنید جواب ازمایش بیایدشاید تاسه بعدازظهر بهتراست که بیمارستان باشد یک پرستار نزدیک امد جلوی  من باخوشحالی درحالیکه لبخند به لب داشت گفت خوب شد که بهوش-  امدی ناگهان - قیافه امریکائی  شد چشمان گرد درست ماند دایره   پلک کلفت وتاحدی  قرمز وبعد چنی وزرد شد وسپس سفید قبلی شد ودرهر چشم اش یک اشک بود ورفت ومن به منزل امدم وپدرمن گفت برای کنکور نباید فرد خودکشی کن سال بعد قبول میشد امسال اگرقبول نشد سه  ماه ایرانگردی کن وبعد درس بخوان اصلا دیگر نمیتوانستم مطالعه کنم وقدرت تجزیه  تحلیل نداشتم بعد دردانشگاه دکترمرحوم علی اکبر حسینی  رحمت الله علیه  استادروانشناسی مافرمودند-مغز هرکس یک موتور است با او ارام کار کنید تا روشن شود وبکار بیفتد  هرکس زمانی دارد وگرنه مغز را خراب میکنید همیشه پیام روشن به مغز بدهید حقه باز ی  هرکس ی کرد  لذت واقعی از خوداش میگیرد ومغز را خراب میکند ممکن است به پول برسد .ولی لذتی  نمیبرد از راستگویان خوشش می اید ویلی انها افرادی کودن با چاپلوسان هست ولی باید هوای همدیگرداشته باشند که از پشت خنجر نزنند- قران همین را میگوید له معبشتا ضنکا  عیش درفارسی عیش ونوش در ز بان عربی یعین زنگانی کردند اسباب زندگانی را فراهم کردند معنا میشود زندگانی رابخواهند مرتب کنند با رنج زیاد ربرور هستند البته سن مطرح است تجربه درانگلستان برای این موضوع سی وپنج سال است که غالبا مسیحی میشوند ویا یهودیان مسیحی - میشوند- استاد دسترنج رحمت الله علیه فرمودند اگر سه سئوالرا از چهار سئوال نمیدانید نزنید  واگر دوسئوال بلد هستید که نیست باری زدن یا سکه بی اندازید  ویا باقران استخاره بگیرید-روز کنکور من به محل رفتم دریک ارامش بودم هنوز   عقل من درست کار نمیکرد وبسیار خونسردبودم یک درخت توت کوچکی بود یک جوتنی درحال خندیدن من صدا کرد وفرمود دراین جمع من وتو خونسرد هستیم- اگر معلومات امروزی را داشتم به ایشان میگفتم مسلم است که شما دغدغه ندارید- صورت اش کمی نورانی شد  بالخند گفت من کازرونی هستم وما بعداز کرمانشاه بدنبال قهرمانی هستیم اول من مدرسه بدنیال قهرمانی دوچرخه بودم وبعدکشتی وبعد موزیک حال پزشکی  ایشان پزشکی قبول شد لبانش برای خنده  بسیار باز میشد ولیمنصدای کمی میشنیدم رفتم کنکور وسط کنکور عقل ما بکار افتاد باوجود انکه  ضریب منفی نداشت ومن سئوالات پاسخ دادم درحدود هفتادوپنچ درصد امدم خانه گفتم منرد میشوم ولی بعد متوجه شدن قبول شدم



ارسال شده در توسط علی

بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 95
آبان 95
آذر 95
دی 95
بهمن 95
اسفند 95
فروردین 96
اردیبهشت 96
خرداد 96
تیر 96
مرداد 96
شهریور 96
مهر 96
آبان 96
آذر 96
دی 96
بهمن 96
اسفند 96
فروردین 97
اردیبهشت 97
خرداد 97
تیر 97
مرداد 97
شهریور 97
مهر 97
آبان 97
آذر 97
دی 97
بهمن 97
اسفند 97
فروردین 98
اردیبهشت 98
خرداد 98
تیر 98
مرداد 98
شهریور 98
مهر 98
آبان 98
آذر 98
دی 98
بهمن 98
اسفند 98
فروردین 99
اردیبهشت 99
خرداد 99
تیر 99
مرداد 99
شهریور 99
مهر 99
آبان 99
آذر 99
دی 99
بهمن 99
اسفند 99
فروردین 0
اردیبهشت 0
خرداد 0
تیر 0
مرداد 0
شهریور 0
مهر 0
آبان 0
آذر 0
دی 0
بهمن 0
اسفند 0
فروردین 1
اردیبهشت 1
خرداد 1
تیر 1
مرداد 1
شهریور 1
مهر 1
آبان 1
آذر 1
دی 1
بهمن 1
اسفند 1
فروردین 2
اردیبهشت 2
خرداد 2
تیر 2
مرداد 2
شهریور 2
مهر 2
آبان 2
دی 2
آذر 2
بهمن 2
اسفند 2
فروردین 3
اردیبهشت 3
خرداد 3
تیر 3
مرداد 3
شهریور 3
مهر 3
آبان 3
آذر 3